گروه بینالملل مشرق - تحولات ژئو استراتژیک و اقتصادی جهان و پیامدهای آن بر مشرق زمین عنوان پژوهشی است که ریاض عید تحلیلگر مسایل راهبردی منطقه در آن موقعیت منطقه هلال حاصل خیز در استراتژیهای بینالمللی و انعکاس درگیری این استراتژیها بر هلال حاصلخیز را مطرح کرده است.
نویسنده در این پژوهش به نظریه اوراسیا (اتحاد بین اروپا و آسیا) به عنوان چالش اساسی استراتژی آمریکا با هدف ممانعت از ایجاد این اتحاد جهت تسریع در روند تجاوز به منطقه در بخشهای مختلف آن شامل هلال حاصلخیز یا آفریقا یا سواحل اقیانوس آرام در آسیا پرداخته است. در ادامه این مقاله میخوانیم:
"مشرق" چندی پیش قسمت اول این گزارش، تحت عنوان "منطقهای که برای آمریکا از خاورمیانه هم مهمتر است/ شاهکلید تحولات دنیا کجاست؟" را منتشر کرده است.
د: چهارمین پدیده موثر بر روند جایگاه هلال حاصلخیز در جهان موضوع روی کار آمدن ولادیمیر پوتین به عنوان مرد امنیتی و اطلاعاتی روسیه به حاکمیت این کشور در سال 2000 بود. این اتفاق پس از آن رخ داد که معضل فکری در سوریه تحت عنوان هویت مردم این کشور و عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بروز اوراسیا به عنوان دیدگاهی ژئو پلتیک جهت هدایت آرمانها و سیاستهای روسیه در آینده به وجود آمده بود. این تحولات در شرایطی رخ داد که قیمت نفت و گاز افزایش پیدا کرد و این روند به روسیه در خروج از کسری مالی گسترده 300 میلیارد دلاری کمک کرد. پیش از این و در دوره یلتسین مافیای روسیه بر قدرت اقتصادی این کشور تسلط پیدا کرده بود، اما پوتین موفق شد روسیه را از کسری مالی نجات داده و مازاد مالی بالغ بر نیم تریلیون دلار نیز برای این کشور به ارمغان بیاورد.
پوتین به خوبی عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را مطالعه کرده و از اهمیت گاز برای آینده روسیه اطلاع داشت، چرا که روسیه اولین قدرت تولید کننده گاز در جهان بود، پوتین همچنین خطرات ناشی از خط لوله نابوکو بر اقتصاد روسیه و خطرات توطئه آمریکا بر ضد روسیه از طریق انتشار پایگاههای آمریکایی و سپر موشکی در اروپا و آسیای میانه و ترکیه را میدانست، این کشور به همراه چین در شورای امنیت به مانعی اساسی در برابر توطئههای ناتو در سوریه تبدیل شده و با سه بار استفاده از حق وتو مانع از سقوط این کشور شده و منافع استراتژیک روسیه در دریای مدیترانه و همچنین پایگاه نظامی طرطوس را به عنوان تنها پایگاه روسیه در خارج از اراضی کشور حفظ کرد. به این ترتیب سوریه در عمق دیدگاههای امنیت سیاسی و اقتصادی و ملی روسیه قرار گرفت.
ه: تشکیل سازمان همکاریهای شانگهای یکی دیگر از تحولات دوران معاصر تأثیرگذار بر منطقه هلال حاصلخیز بود. هدف و نقش این مؤسسه مجبور کردن آمریکا به خارج کردن پایگاههایش از آسیا قبل از پایان سال 2015 و تشکیل مجموعه دولتهای بریکس و دادن نقش به آنها در چارچوب پایان دادن به نظام تک قطبی و بروز نظم جدید چند قطبی در جهان است. منطقه هلال حاصلخیز به عنوان نقطه تلاقی و درگیری ژئو پلتیک جهت تشکیل مجدد این نظم است.
و: پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 و برتری آن بر محاصره و تحریمهای غربی به علت پرونده هستهای با پیشرفتهای تکنولوژیک و صنعتی و تسلیحاتی که آن را به یک دولت منطقهای بزرگ و دولتی محوری در محاسبات و ترتیبات سیاسی آینده در هلال حاصلخیز و آسیای میانه تبدیل کرده است. نفوذ ایران در منطقه هلال حاصلخیز به ویژه بعد از عقبنشینی اشغالگران آمریکایی از عراق و نزدیک شدن به زمان عقبنشینی نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال جاری افزایش پیدا کرده است.
این روند باعث شده عراق به موقعیت خود در محور مقاومت بازگشته و نقش ایران در ژئو پلتیک انرژی چین و روسیه و موقعیت ژئواستراتژیک در مرکز آسیا تقویت شود. همچنین نقش ایران در هلال حاصلخیز و یمن به عنوان حامی اساسی مقاومت در برابر پروژههای تروریستی و تکفیری آمریکایی و اسرائیلی و ناتو و رژیمهای عربی گستردهتر از پیش دنبال میشود.
ز: سقوط نظم تک قطبی به رهبری آمریکا بعد از شکست فجیع در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی و مصیبتهای گستردهای که بر امت اسلام وارد شده و جنگهایی که این امت تا کنون با آن مواجه شده است. به این ترتیب حالتی از خلأ قطبی برای ایجاد نظم چندقطبی به وجود آمده است. جامعه انسانی در حال حاضر وارد مرحله انتقالی از رژیم دو قطبی به رویکردی مالی چند قطبی شده است. منطقه هلال حاصلخیز نقش و موقعیت ویژه و استراتژیک در ایجاد این نسل جدید خواهد داشت، به ویژه در شرایطی که روسیه و چین در پی جنگ جهانی بر ضد سوریه برای جلوگیری از ایجاد منطقه پرواز ممنوع یا حمله به سوریه از طریق نیروهای ناتو سه بار از حق وتو در این منطقه استفاده کرده اند.
ح: وقوع انقلاب بزرگ اقتصادی در چین در پایان قرن گذشته میلادی و آغاز قرن جدید باعث شد مرکز ثقل اقتصادی و سیاسی از غرب به شرق و به ویژه به جنوب آسیا منتقل شود، این موضوع تأثیرات گستردهای بر تغییر موازنه ها و قدرت و اولویتهای دولت های بزرگ و استراتژی آنها داشته و چین را به خروج از آسیای میانه به سمت خاورمیانه و آفریقا جهت تأمین منابع انرژی وادار کرده است، علاوه بر این که این کشور به دنبال احیای مسیر تاریخی راه ابریشم است که سوریه را از طریق مرکز آسیا به شانگهای متصل میکند.
چین به دنبال ایجاد کمربندی اقتصادی برای راهابریشم است تا بتواند از محاصره آمریکا خارج شود، چرا که آمریکا از طریق امضای توافقنامه امنیتی با اندونزی و مالزی تنگه مالاکا را در اختیار خود گرفته است، این در حالی است که حدود 75 در صد از نفت مورد نیاز برای کارخانههای چینی از این تنگه عبور میکند. این اتفاقات باعث شده ایران و هلال حاصلخیز به عنوان کوتاهترین مسیر برای راه ابریشم و خط آهن سریعالسیر در این منطقه مطرح باشد. به این ترتیب سوریه با عنوان مسیر ورودی راه ابریشم اروپا و میدان گازی مستقر در ساحل دریای مدیترانه به بخشی از امنیت ملی و استراتژیک در ابعاد انرژی و اقتصادی چین تبدیل شده و استراتژی " دریاهای چهارگانه " پکن در همین راستا با استراتژی " دریاهای پنجگانه " بشار اسد رئیسجمهور سوریه در گرایش به شرق تلاقی پیدا کرده است.
ط: بروز خطر گازهای گلخانهای و تغییرات آب و هوایی ناشی از آلودگیهای ایجاد شده به دست دولتهای صنعتی در نتیجه استفاده مفرط از نفت و زغالسنگ جهت فعالیت کارخانهها و آغاز رقابت برای در اختیار گرفتن گاز به عنوان انرژی پاک و زیست محیطی بعد از توصیه سازمان جهانی انرژی و استفاده از آن، قرن 21 را به دوره طلایی گاز تبدیل کرد. سازمان جهانی انرژی فشارهای زیادی در این راستا به دولتهای صنعتی جهت استفاده از گاز وارد کرده تا توصیههای اجلاس زمین در ریو دوژانیرو در سال 1992 و کنفرانس کیوتو در سال 1997 در زمینه استفاده از گاز به عنوان انرژی جایگزین جهت کاهش از حجم منو اکسید کربن موجود در هوا به اجرا بگذارند.
اجلاس مذکور هشدار داد در صورت عدم پایبندی دولتهای صنعتی این موضوع مصیبت زیست محیطی در کره زمین ایجاد خواهد شد. اروپا تعهد خود به این مقررات را اعلام کرد و به این ترتیب به بزرگترین بازار جهانی مصرف گاز تبدیل شد. البته استفاده از گاز در بازارهای جهانی هر 10 سال دو برابر میشود. ازآنجایی که اروپا برای تأمین یک سوم گاز خود نیازمند روسیه است در ابعاد انرژی وابسته به تصمیم سازیهای این کشور بوده و مسکو می تواند فشارهای سیاسی بر اروپا در این جهت وارد کند.
بعد از اینکه یک شرکت آمریکایی از وجود منابع غنی نفت و گاز در اراضی سوریه و آبهای منطقهای این کشور در دریای مدیترانه خبر داد که حجم این مقدار بالغ بر 700 تریلیون متر مکعب برآورد شده است، سوریه به انباری برای گاز دریای مدیترانه تعطیل شد. از سوی دیگر موقعیت جغرافیایی سوریه به گونهای است که نزدیکترین ایستگاه انتقال خط لولههای گاز برای رها شدن اروپا از انحصار واردات گاز از روسیه را در اختیار دارد.
آمریکا پیشنهاد عبور خط لوله گاز نابوکو از سوریه را مطرح کرد، اما از آنجا که آمریکا و مزدورانش به همراه ترکیه و دولتهای خلیج فارس مدعی هستند که به بشار اسد رئیس جمهور سوریه اعتماد ندارد، این خط لوله با خط لوله ایران معاوضه شد که قرار است از ایران و عراق و سوریه عبور کند و گاز دریای مدیترانه را در آینده به چین برساند. به این ترتیب جنگ گاز بر ضد سوریه آغاز شد، چرا که موقعیت ژئواستراتژیک ویژهای داشت که میتوانست به محور و ایستگاه اصلی خطوط مواصلاتی لولههای گاز جهانی تبدیل شود. در سوی دیگر این کشور در نقطه تلاقی مسیرهای دریایی و هوایی و زمینی و نقطه تلاقی سه قاره آسیا و آفریقا و اروپا قرار دارد.
ی: با آغاز دوره جهانیسازی و انقلاب ارتباطاتی و اطلاعاتی که زمان و مسافت ها را کم کرده، دنیا به عنوان یک دهکده جهانی تبدیل شده که درهای خود را به روی مداخله خارجی باز کرده است. این یکی از نتایج لیبرالیسم جدید برای به بازی گرفتن هستی است. اما نئو لیبرالها در آغاز قرن جاری میلادی به علت بحران اقتصادی سال 2008 و فقر اروپا و آمریکا و دنیای سرمایهداری در اعمال این مداخله و نفوذ شکست خورد. این بحران پساندازهای رژیم های خلیج فارس را از بین برد و همچنان پیامدها و واکنشهای لاینحل آن بر اقتصاد جهانی سایه انداخته است.
غرب، آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی همچنان از بحران اقتصادی گستردهای رنج میبرند، این بحران به گویی آتشین تبدیل شده که همه را میسوزاند. رهبران این کشورها همچنان نصیحتها و سفارشهای مکرر و خستهکننده را به کشورهای دیگر در مورد نحوه مدیریت این بحران و افزایش رفاه اجتماعی و حمایت از حقوق بشر و گسترش دموکراسی مطرح میکنند، اما در قبال تظاهرات مردمی در کشورهای خود که ناشی از کاهش رشد اقتصادی و افزایش انزوای اجتماعی مردم است، خود را به فراموشی میزنند. آنها در کتابها و منابع اقتصادی به دنبال راه حلهایی برای مشکلات میگردند، اما فراموش کرده اند که این مشکلات به ماهیت نظام اقتصادی آن ها که مبتنی بر بهرهکشی و ظلم و دوری از اقتصاد تولیدی و گرایش به سمت سرمایهداری است، باز میگردد.
چند ماه پیش آمریکا شاهد تظاهرات گسترده مردمی بود که ناشی از ناامیدی افکار عمومی از ماهیت رژیم ظالم سرمایه داری در این کشور و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی ناشی از این سیستم بود. این موضوع بیکاری را در بین کارگران و فقر را در بین جوامع مختلف دنیا افزایش داده و بحران اقتصادی که نظام سرمایه داری جهانی و بهویژه آمریکا با آن مواجه است را ریشهدارتر میکند.
اشاره به آمارها در رابطه با شکافهای اجتماعی در آمریکا نشان میدهد که تعداد کارگران فقیر در آمریکا به شکل وحشتناکی در حال افزایش است. در سال 2011 حدود 47.5 میلیون نفر در خانوادههای با درآمد متوسط زندگی میکردند که درآمد آنها کمتر از دو برابر خط فقر رسمی است. این میزان تقریباً یک پنجم (20 درصد) جمعیت این کشور است. این رقم در سال 2010 میلادی 31 درصد و در سال 2007 میلادی 28 درصد بود.
در قاره اروپا این شکاف طبقاتی باورکردنی نیست، اروپای غنی از سوی فقر و انزوای اجتماعی در حال تهدید است. برای چهارمین سال متوالی بعد از آغاز بحران اقتصادی جهان، منطقه یورو به ضعیفترین حلقه در اقتصاد جهان تبدیل شده بود. در سایه این بحران مستمر اتحادیه پولی اروپا در منطقه یورو 3 شوک ناگهانی را تجربه کرد: شوک مالی، بحران بدهی ها و بحران پروژه اروپایی که با پیامدهای متعددی سیاسی تهدید میشود.
سازمان بینالمللی کار نسبت به وجود بیش از 26 میلیون اروپایی بدون شغل هشدار داده است، این تعداد فرد بیکار نیازمند برنامههای گسترده توسعهای و سرمایه گذاریهای گسترده برای جذب آنها به بازار کار و تولید است. این سازمان نسبت به خطرات افزایش طولانیمدت روند بیکاری و به ویژه بیکاری جوانان هشدار داد که به سطوح نگران کنندهای رسیده است.
در گزارشی که این سازمان به مناسبت افتتاح کنگره منطقه اروپا در زمینه بیکاری از ژنو منتشر کرده، آمده است که میزان بیکاری و اشتغالزایی در اروپا از زمان اتخاذ سیاستهای صرفهجویی مالی از سوی دولتهای اروپایی برطرف شده است و حدود یک میلیون نفر در دولتهای اتحادیه اروپا در شش ماهه اخیر شغل خود را از دست داده اند. این گزارش میافزاید که 10 میلیون نفر دیگر نیز در مقایسه با آغاز بحران مالی در سال 2008 بدون شغل باقی ماندهاند. میزان بیکاری در فوریه گذشته در اروپا از مرز 12.7 درصد عبور کرد و در منطقه یورو این میزان به سطح تاریخی 13% رسید. در منطقه یورو که 17 عضو دارد، در حال حاضر اسپانیا و بلژیک و یونان و ایرلند و ایتالیا و هلند و پرتغال و اسلوونی از رکود گسترده رنج میبرند، این در حالی است که در خارج از منطقه یورو نیز انگلیس و دانمارک و جمهوری چک دچار رکود اقتصادی هستند.
اوضاع کلی اقتصاد منطقه یورو روال اسفباری را می گذراند. میزان بیکاری در اتحادیه اروپا در سه ماهه آخر سال 2013 به رقم بیسابقه 11.9 درصد رسیده بود. به این ترتیب میتوان گفت 26 میلیون نفر از 27 دولت اروپایی بیکار هستند. میزان بیکاری در آلمان 5.3 در صد، در اسپانیا 26.2 در صد، در فرانسه 11 درصد و در یونان 27 درصد است.
آمار منتشر شده نشان دهنده کاهش سرمایه گذاری شرکتها به همراه کاهش مصرف عمومی است که این روند به افت اقتصادی منطقه یورو به میزان شش دهم در صد و کاهش صادرات و واردات به میزان 9 دهم درصد منتهی شده است. همچنین حجم تولید ناخالص ملی دولتهای منطقه را به همین میزان کاهش داشته است. در مقابل پیشبینیهایی که از سوی کمیساریای اروپایی ارائه شده، چهره ای مملو از سرخوردگی برای آینده این منطقه ترسیم میکند. انتظار میرود در پایان سال 2015 میزان بیکاری در یونان و اسپانیا بالاتر از 25% باشد و شکاف اقتصادی و اجتماعی عمیق در منطقه یورو افزایش پیدا کند.
آلمان در حال حاضر قدرت اقتصادی برتر در منطقه یورو است، اما این کشور نیز از کاهش در رتبهبندی اعتباری خود رنج میبرند. 75% از فرانسویها سیاستهای صرفهجویی دولت را رد میکنند. مارتین وولف در نشریه فایننشالتایمز تأکید میکند که نمونه اقتصادی دولت فرانسه همچنان گوش شنوایی برای خود ندارد، بنابراین باید منتظر ماند تا اوضاع آینده این کشور مشخص شود. اوضاع در انگلیس نیز شرایط بهتری ندارد. شکاف گسترده اقتصادی در داخل اتحادیه پولی آمریکا غیرممکن است بتواند تا زمان طولانی ادامه پیدا کند. آبراهام لینکلن در این رابطه میگوید: «خانهای که دچار شکاف شده، روی پای خود باقی نخواهد ماند.» در نتیجه استمرار شرایط کنونی منطقه یورو بسیار مشکل است.
در سایه تضعیف و سستی اقتصاد اروپایی برخی امپراتوریهای قدیم اروپایی به دنبال احیای مجدد نفوذ از دست رفته خود هستند و در ابعاد سیاسی سعی دارند خود را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به منطقه خاورمیانه تحمیل کنند. فرانسه و انگلیس دو مورد از این کشورها هستند. بر کسی پوشیده نیست که تجربههای گذشته آنها با شکست مواجه بوده است. نتیجه بحرانها و مسائل بزرگ را ملتها تعیین میکنند، نه قدرتهای استعماری قدیم که از لحاظ اقتصادی در ضعف مفرط به سر میبرند و در حالتی از انزوا و ناتوانی سیاسی قرار دارند.
مشکل در اینجاست که برخی مسئولان زیرک غربی به دنبال حل مشکلات اقتصادی خود به ضرر دولتهای جهان سوم هستند. طبق عادت غرب که از ثروت دولتهای جهان سوم تغذیه می کنند و حضور انسانی آنها را تخریب نماید. به این ترتیب شکاف بین دولتهای قوی و دولتهای ضعیف و به استضعاف کشیده شده افزایش پیدا میکند و اختلالات جهانی نیز هم زمان بیشتر میشود.
در اینجا است که برخی دولتهای عربی به ویژه دولتهای ثروتمند میتوانند نقش مثبتی در حل این بحران داشته باشند ، به این ترتیب افقهایی از حضور فعال و احترام به حق برخی کشورهای جهان عرب مطرح میشود، در این راستا غرب مجبور میشود مسئولیتهای سنگین خود در قبال جهان عرب را برعهده بگیرد. این موضوع از اوضاع فلسطین گرفته تا کنار گذاشتن اصرار تاریخی در بهرهبرداری از منابع این کشورها و توهین به ملتهای آنها ادامه پیدا میکند.
اما مواضع بیشتر مسئولان نسبت به تحولات جاری در جهان عرب بار دیگر واقعیتهای زشت و خفتباری را نشان داد و آن اینکه بیشتر دولتهای عربی در حماقتی مفرط در تمامی ابعاد به سمت سیاستهای ظالمانه غربر کشیده شدند، سیاستهایی که به دنبال از بین بردن تمامی کشورهای عربی هستند. این رویکرد اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مصیبتبار و در حال انفجار برای آنها رقم زده که طولی نمیکشد که قبر سیاستمداران و ملت های عربی را با دست آن ها حفر می کند.
در طرف مقابل دنیا، در مشرق زمین فرصت بزرگی برای ایجاد تغییرات بلندمدت وجود دارد، میلیاردها انسان در آسیا از چنگال فقر فرار کردهاند. در حال حاضر بازارهای جدید و عرصههای جدیدی در این منطقه باز شده که انسان میتواند با استفاده از فکر و آموزشها و توانمندیهای خود در آنها گام بگذارد. این رویکرد بشارت دهنده نوعی رهایی از بیثباتی مبتنی بر جهان چند قطبی است که انسان در آن آزادی عمل بیشتری برای تعیین سرنوشت خود در ابعاد جهانی داشته باشد.
بنابراین نظام سرمایهداری جهانی وارد مرحلهای جدید شده است، مرحلهای که تحقق همکاری جهانی در آن اقدامی بسیار مشکل است. بدین ترتیب آمریکا و اتحادیه اروپا در سایه بالارفتن روزافزون سطح بدهیها و کاهش میزان رشد و افزایش بیکاری و مشغول بودن به تحولات داخلی خود نمیتواند مبانی جهانی را ترسیم کرده و انتظار تسلیم شدن دیگران در برابر آن را داشته باشد.
این رویکرد به سمت افزایش قدرتهایی مانند چین و هند پیش میرود که وزن گستردهای در تمامیت ملی خود داشته و مبنای عدم مداخله در امور داخلی دیگران را در پیش دارند. این تحولات باعث میشود که کشورهای مذکور در برابر قواعد بینالمللی تسلیم نشوند و مطالبه ای برای تسلیم کردن دیگران نسبت به این قواعد نداشته باشند. در نتیجه انتظار نمیرود که آنها مانند اقدام آمریکا در پی جنگ جهانی دوم در این مؤسسات لیبرالی سرمایه گذاری کنند.
بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند که افزایش قدرتهای رو به رشد نظیر دولتهای بریکس و ... سهم عمدهای در پایان دادن به نظام تک قطبی و روی کار آمدن دنیای چند قطبی دارد که به این ترتیب سیطره طلبی آمریکا، به پایان راه خود خواهد رسید، دیدگاهی که فروپاشی خود را از زمان فعالیتهای فرامرزی و انتشار نیروهای خود در بیشتر مناطق دنیا به بهانه مبارزه با تروریسم و دفاع از حقوق بشر آغاز کرده است. چین و هند و برخی دولتهای آمریکای لاتین و آفریقا به سمت ایجاد اقتصاد صنعتی و قرار گرفتن در مسیر تمدن پیش میروند، همان طور که غرب در قرن نوزدهم این رویکرد را آغاز کرد، علاوه بر این که آنها انقلاب تکنولوژیک و اقتصاد جهانی شده را نیز دنبال میکنند.
سطح فقر و بیکاری در جهان رو به افزایش گذاشته است. حدود یک میلیارد نفر که 80% از آنها از ساکنان جمهوری کنگو و ماداگاسکار و لیبریا و بروندی هستند، زیر خط فقر زندگی میکنند، این در حالی است که ثروت 50 سرمایه دار دنیا بالغ بر 1.5 تریلیون دلار است. کوشیک باسو معاون ارشد رئیس بانک جهانی و کارشناس ارشد اقتصادی آن در این زمینه میگوید: اگر فرض کنیم که این ثروت بتواند سالیانه هشت در صد رشد داشته باشد، میزان درآمدهای سالیانه این 50 نفر به اندازه میزان در آمدهای بیش از یک میلیارد نفر است که زیر خط فقر زندگی میکنند.
بحران اقتصادی و مالی که دامن نظام سرمایهداری اروپا و آمریکا را گرفته، باعث شده بسیاری از متفکران غربی به این نکته اعتقاد پیدا کنند که نظام سرمایهداری نقش تاریخی خود را از دست داده و به سر باری برای انسانیت تبدیل شده است. کمک گرفتن از دولتهای غنی صاحب اقتصاد قوی نظیر چین برای ترمیم نظام فروپاشی شده سرمایهداری است، این روند گرچه میتواند فروپاشی این نظام را به تعویق بیندازد، اما نمیتواند مانع از فروپاشی قطعی آن شود. شعارهای مطرح شده در جنبش اشغال والاستریت که فقرا در دولتهای سرمایهداری آن را مطرح میکردند نیز نشان دهنده میزان بحرانی است که رویکردهای نئو لیبرالی با آن مواجه است.
نویسنده در این پژوهش به نظریه اوراسیا (اتحاد بین اروپا و آسیا) به عنوان چالش اساسی استراتژی آمریکا با هدف ممانعت از ایجاد این اتحاد جهت تسریع در روند تجاوز به منطقه در بخشهای مختلف آن شامل هلال حاصلخیز یا آفریقا یا سواحل اقیانوس آرام در آسیا پرداخته است. در ادامه این مقاله میخوانیم:
"مشرق" چندی پیش قسمت اول این گزارش، تحت عنوان "منطقهای که برای آمریکا از خاورمیانه هم مهمتر است/ شاهکلید تحولات دنیا کجاست؟" را منتشر کرده است.
د: چهارمین پدیده موثر بر روند جایگاه هلال حاصلخیز در جهان موضوع روی کار آمدن ولادیمیر پوتین به عنوان مرد امنیتی و اطلاعاتی روسیه به حاکمیت این کشور در سال 2000 بود. این اتفاق پس از آن رخ داد که معضل فکری در سوریه تحت عنوان هویت مردم این کشور و عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بروز اوراسیا به عنوان دیدگاهی ژئو پلتیک جهت هدایت آرمانها و سیاستهای روسیه در آینده به وجود آمده بود. این تحولات در شرایطی رخ داد که قیمت نفت و گاز افزایش پیدا کرد و این روند به روسیه در خروج از کسری مالی گسترده 300 میلیارد دلاری کمک کرد. پیش از این و در دوره یلتسین مافیای روسیه بر قدرت اقتصادی این کشور تسلط پیدا کرده بود، اما پوتین موفق شد روسیه را از کسری مالی نجات داده و مازاد مالی بالغ بر نیم تریلیون دلار نیز برای این کشور به ارمغان بیاورد.
پوتین به خوبی عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را مطالعه کرده و از اهمیت گاز برای آینده روسیه اطلاع داشت، چرا که روسیه اولین قدرت تولید کننده گاز در جهان بود، پوتین همچنین خطرات ناشی از خط لوله نابوکو بر اقتصاد روسیه و خطرات توطئه آمریکا بر ضد روسیه از طریق انتشار پایگاههای آمریکایی و سپر موشکی در اروپا و آسیای میانه و ترکیه را میدانست، این کشور به همراه چین در شورای امنیت به مانعی اساسی در برابر توطئههای ناتو در سوریه تبدیل شده و با سه بار استفاده از حق وتو مانع از سقوط این کشور شده و منافع استراتژیک روسیه در دریای مدیترانه و همچنین پایگاه نظامی طرطوس را به عنوان تنها پایگاه روسیه در خارج از اراضی کشور حفظ کرد. به این ترتیب سوریه در عمق دیدگاههای امنیت سیاسی و اقتصادی و ملی روسیه قرار گرفت.
و: پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 و برتری آن بر محاصره و تحریمهای غربی به علت پرونده هستهای با پیشرفتهای تکنولوژیک و صنعتی و تسلیحاتی که آن را به یک دولت منطقهای بزرگ و دولتی محوری در محاسبات و ترتیبات سیاسی آینده در هلال حاصلخیز و آسیای میانه تبدیل کرده است. نفوذ ایران در منطقه هلال حاصلخیز به ویژه بعد از عقبنشینی اشغالگران آمریکایی از عراق و نزدیک شدن به زمان عقبنشینی نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال جاری افزایش پیدا کرده است.
این روند باعث شده عراق به موقعیت خود در محور مقاومت بازگشته و نقش ایران در ژئو پلتیک انرژی چین و روسیه و موقعیت ژئواستراتژیک در مرکز آسیا تقویت شود. همچنین نقش ایران در هلال حاصلخیز و یمن به عنوان حامی اساسی مقاومت در برابر پروژههای تروریستی و تکفیری آمریکایی و اسرائیلی و ناتو و رژیمهای عربی گستردهتر از پیش دنبال میشود.
ز: سقوط نظم تک قطبی به رهبری آمریکا بعد از شکست فجیع در حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و زیست محیطی و مصیبتهای گستردهای که بر امت اسلام وارد شده و جنگهایی که این امت تا کنون با آن مواجه شده است. به این ترتیب حالتی از خلأ قطبی برای ایجاد نظم چندقطبی به وجود آمده است. جامعه انسانی در حال حاضر وارد مرحله انتقالی از رژیم دو قطبی به رویکردی مالی چند قطبی شده است. منطقه هلال حاصلخیز نقش و موقعیت ویژه و استراتژیک در ایجاد این نسل جدید خواهد داشت، به ویژه در شرایطی که روسیه و چین در پی جنگ جهانی بر ضد سوریه برای جلوگیری از ایجاد منطقه پرواز ممنوع یا حمله به سوریه از طریق نیروهای ناتو سه بار از حق وتو در این منطقه استفاده کرده اند.
چین به دنبال ایجاد کمربندی اقتصادی برای راهابریشم است تا بتواند از محاصره آمریکا خارج شود، چرا که آمریکا از طریق امضای توافقنامه امنیتی با اندونزی و مالزی تنگه مالاکا را در اختیار خود گرفته است، این در حالی است که حدود 75 در صد از نفت مورد نیاز برای کارخانههای چینی از این تنگه عبور میکند. این اتفاقات باعث شده ایران و هلال حاصلخیز به عنوان کوتاهترین مسیر برای راه ابریشم و خط آهن سریعالسیر در این منطقه مطرح باشد. به این ترتیب سوریه با عنوان مسیر ورودی راه ابریشم اروپا و میدان گازی مستقر در ساحل دریای مدیترانه به بخشی از امنیت ملی و استراتژیک در ابعاد انرژی و اقتصادی چین تبدیل شده و استراتژی " دریاهای چهارگانه " پکن در همین راستا با استراتژی " دریاهای پنجگانه " بشار اسد رئیسجمهور سوریه در گرایش به شرق تلاقی پیدا کرده است.
اجلاس مذکور هشدار داد در صورت عدم پایبندی دولتهای صنعتی این موضوع مصیبت زیست محیطی در کره زمین ایجاد خواهد شد. اروپا تعهد خود به این مقررات را اعلام کرد و به این ترتیب به بزرگترین بازار جهانی مصرف گاز تبدیل شد. البته استفاده از گاز در بازارهای جهانی هر 10 سال دو برابر میشود. ازآنجایی که اروپا برای تأمین یک سوم گاز خود نیازمند روسیه است در ابعاد انرژی وابسته به تصمیم سازیهای این کشور بوده و مسکو می تواند فشارهای سیاسی بر اروپا در این جهت وارد کند.
بعد از اینکه یک شرکت آمریکایی از وجود منابع غنی نفت و گاز در اراضی سوریه و آبهای منطقهای این کشور در دریای مدیترانه خبر داد که حجم این مقدار بالغ بر 700 تریلیون متر مکعب برآورد شده است، سوریه به انباری برای گاز دریای مدیترانه تعطیل شد. از سوی دیگر موقعیت جغرافیایی سوریه به گونهای است که نزدیکترین ایستگاه انتقال خط لولههای گاز برای رها شدن اروپا از انحصار واردات گاز از روسیه را در اختیار دارد.
آمریکا پیشنهاد عبور خط لوله گاز نابوکو از سوریه را مطرح کرد، اما از آنجا که آمریکا و مزدورانش به همراه ترکیه و دولتهای خلیج فارس مدعی هستند که به بشار اسد رئیس جمهور سوریه اعتماد ندارد، این خط لوله با خط لوله ایران معاوضه شد که قرار است از ایران و عراق و سوریه عبور کند و گاز دریای مدیترانه را در آینده به چین برساند. به این ترتیب جنگ گاز بر ضد سوریه آغاز شد، چرا که موقعیت ژئواستراتژیک ویژهای داشت که میتوانست به محور و ایستگاه اصلی خطوط مواصلاتی لولههای گاز جهانی تبدیل شود. در سوی دیگر این کشور در نقطه تلاقی مسیرهای دریایی و هوایی و زمینی و نقطه تلاقی سه قاره آسیا و آفریقا و اروپا قرار دارد.
ی: با آغاز دوره جهانیسازی و انقلاب ارتباطاتی و اطلاعاتی که زمان و مسافت ها را کم کرده، دنیا به عنوان یک دهکده جهانی تبدیل شده که درهای خود را به روی مداخله خارجی باز کرده است. این یکی از نتایج لیبرالیسم جدید برای به بازی گرفتن هستی است. اما نئو لیبرالها در آغاز قرن جاری میلادی به علت بحران اقتصادی سال 2008 و فقر اروپا و آمریکا و دنیای سرمایهداری در اعمال این مداخله و نفوذ شکست خورد. این بحران پساندازهای رژیم های خلیج فارس را از بین برد و همچنان پیامدها و واکنشهای لاینحل آن بر اقتصاد جهانی سایه انداخته است.
غرب، آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی همچنان از بحران اقتصادی گستردهای رنج میبرند، این بحران به گویی آتشین تبدیل شده که همه را میسوزاند. رهبران این کشورها همچنان نصیحتها و سفارشهای مکرر و خستهکننده را به کشورهای دیگر در مورد نحوه مدیریت این بحران و افزایش رفاه اجتماعی و حمایت از حقوق بشر و گسترش دموکراسی مطرح میکنند، اما در قبال تظاهرات مردمی در کشورهای خود که ناشی از کاهش رشد اقتصادی و افزایش انزوای اجتماعی مردم است، خود را به فراموشی میزنند. آنها در کتابها و منابع اقتصادی به دنبال راه حلهایی برای مشکلات میگردند، اما فراموش کرده اند که این مشکلات به ماهیت نظام اقتصادی آن ها که مبتنی بر بهرهکشی و ظلم و دوری از اقتصاد تولیدی و گرایش به سمت سرمایهداری است، باز میگردد.
چند ماه پیش آمریکا شاهد تظاهرات گسترده مردمی بود که ناشی از ناامیدی افکار عمومی از ماهیت رژیم ظالم سرمایه داری در این کشور و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی ناشی از این سیستم بود. این موضوع بیکاری را در بین کارگران و فقر را در بین جوامع مختلف دنیا افزایش داده و بحران اقتصادی که نظام سرمایه داری جهانی و بهویژه آمریکا با آن مواجه است را ریشهدارتر میکند.
اشاره به آمارها در رابطه با شکافهای اجتماعی در آمریکا نشان میدهد که تعداد کارگران فقیر در آمریکا به شکل وحشتناکی در حال افزایش است. در سال 2011 حدود 47.5 میلیون نفر در خانوادههای با درآمد متوسط زندگی میکردند که درآمد آنها کمتر از دو برابر خط فقر رسمی است. این میزان تقریباً یک پنجم (20 درصد) جمعیت این کشور است. این رقم در سال 2010 میلادی 31 درصد و در سال 2007 میلادی 28 درصد بود.
در قاره اروپا این شکاف طبقاتی باورکردنی نیست، اروپای غنی از سوی فقر و انزوای اجتماعی در حال تهدید است. برای چهارمین سال متوالی بعد از آغاز بحران اقتصادی جهان، منطقه یورو به ضعیفترین حلقه در اقتصاد جهان تبدیل شده بود. در سایه این بحران مستمر اتحادیه پولی اروپا در منطقه یورو 3 شوک ناگهانی را تجربه کرد: شوک مالی، بحران بدهی ها و بحران پروژه اروپایی که با پیامدهای متعددی سیاسی تهدید میشود.
سازمان بینالمللی کار نسبت به وجود بیش از 26 میلیون اروپایی بدون شغل هشدار داده است، این تعداد فرد بیکار نیازمند برنامههای گسترده توسعهای و سرمایه گذاریهای گسترده برای جذب آنها به بازار کار و تولید است. این سازمان نسبت به خطرات افزایش طولانیمدت روند بیکاری و به ویژه بیکاری جوانان هشدار داد که به سطوح نگران کنندهای رسیده است.
اوضاع کلی اقتصاد منطقه یورو روال اسفباری را می گذراند. میزان بیکاری در اتحادیه اروپا در سه ماهه آخر سال 2013 به رقم بیسابقه 11.9 درصد رسیده بود. به این ترتیب میتوان گفت 26 میلیون نفر از 27 دولت اروپایی بیکار هستند. میزان بیکاری در آلمان 5.3 در صد، در اسپانیا 26.2 در صد، در فرانسه 11 درصد و در یونان 27 درصد است.
آمار منتشر شده نشان دهنده کاهش سرمایه گذاری شرکتها به همراه کاهش مصرف عمومی است که این روند به افت اقتصادی منطقه یورو به میزان شش دهم در صد و کاهش صادرات و واردات به میزان 9 دهم درصد منتهی شده است. همچنین حجم تولید ناخالص ملی دولتهای منطقه را به همین میزان کاهش داشته است. در مقابل پیشبینیهایی که از سوی کمیساریای اروپایی ارائه شده، چهره ای مملو از سرخوردگی برای آینده این منطقه ترسیم میکند. انتظار میرود در پایان سال 2015 میزان بیکاری در یونان و اسپانیا بالاتر از 25% باشد و شکاف اقتصادی و اجتماعی عمیق در منطقه یورو افزایش پیدا کند.
آلمان در حال حاضر قدرت اقتصادی برتر در منطقه یورو است، اما این کشور نیز از کاهش در رتبهبندی اعتباری خود رنج میبرند. 75% از فرانسویها سیاستهای صرفهجویی دولت را رد میکنند. مارتین وولف در نشریه فایننشالتایمز تأکید میکند که نمونه اقتصادی دولت فرانسه همچنان گوش شنوایی برای خود ندارد، بنابراین باید منتظر ماند تا اوضاع آینده این کشور مشخص شود. اوضاع در انگلیس نیز شرایط بهتری ندارد. شکاف گسترده اقتصادی در داخل اتحادیه پولی آمریکا غیرممکن است بتواند تا زمان طولانی ادامه پیدا کند. آبراهام لینکلن در این رابطه میگوید: «خانهای که دچار شکاف شده، روی پای خود باقی نخواهد ماند.» در نتیجه استمرار شرایط کنونی منطقه یورو بسیار مشکل است.
مشکل در اینجاست که برخی مسئولان زیرک غربی به دنبال حل مشکلات اقتصادی خود به ضرر دولتهای جهان سوم هستند. طبق عادت غرب که از ثروت دولتهای جهان سوم تغذیه می کنند و حضور انسانی آنها را تخریب نماید. به این ترتیب شکاف بین دولتهای قوی و دولتهای ضعیف و به استضعاف کشیده شده افزایش پیدا میکند و اختلالات جهانی نیز هم زمان بیشتر میشود.
در اینجا است که برخی دولتهای عربی به ویژه دولتهای ثروتمند میتوانند نقش مثبتی در حل این بحران داشته باشند ، به این ترتیب افقهایی از حضور فعال و احترام به حق برخی کشورهای جهان عرب مطرح میشود، در این راستا غرب مجبور میشود مسئولیتهای سنگین خود در قبال جهان عرب را برعهده بگیرد. این موضوع از اوضاع فلسطین گرفته تا کنار گذاشتن اصرار تاریخی در بهرهبرداری از منابع این کشورها و توهین به ملتهای آنها ادامه پیدا میکند.
اما مواضع بیشتر مسئولان نسبت به تحولات جاری در جهان عرب بار دیگر واقعیتهای زشت و خفتباری را نشان داد و آن اینکه بیشتر دولتهای عربی در حماقتی مفرط در تمامی ابعاد به سمت سیاستهای ظالمانه غربر کشیده شدند، سیاستهایی که به دنبال از بین بردن تمامی کشورهای عربی هستند. این رویکرد اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مصیبتبار و در حال انفجار برای آنها رقم زده که طولی نمیکشد که قبر سیاستمداران و ملت های عربی را با دست آن ها حفر می کند.
بنابراین نظام سرمایهداری جهانی وارد مرحلهای جدید شده است، مرحلهای که تحقق همکاری جهانی در آن اقدامی بسیار مشکل است. بدین ترتیب آمریکا و اتحادیه اروپا در سایه بالارفتن روزافزون سطح بدهیها و کاهش میزان رشد و افزایش بیکاری و مشغول بودن به تحولات داخلی خود نمیتواند مبانی جهانی را ترسیم کرده و انتظار تسلیم شدن دیگران در برابر آن را داشته باشد.
این رویکرد به سمت افزایش قدرتهایی مانند چین و هند پیش میرود که وزن گستردهای در تمامیت ملی خود داشته و مبنای عدم مداخله در امور داخلی دیگران را در پیش دارند. این تحولات باعث میشود که کشورهای مذکور در برابر قواعد بینالمللی تسلیم نشوند و مطالبه ای برای تسلیم کردن دیگران نسبت به این قواعد نداشته باشند. در نتیجه انتظار نمیرود که آنها مانند اقدام آمریکا در پی جنگ جهانی دوم در این مؤسسات لیبرالی سرمایه گذاری کنند.
بسیاری از تحلیلگران اعتقاد دارند که افزایش قدرتهای رو به رشد نظیر دولتهای بریکس و ... سهم عمدهای در پایان دادن به نظام تک قطبی و روی کار آمدن دنیای چند قطبی دارد که به این ترتیب سیطره طلبی آمریکا، به پایان راه خود خواهد رسید، دیدگاهی که فروپاشی خود را از زمان فعالیتهای فرامرزی و انتشار نیروهای خود در بیشتر مناطق دنیا به بهانه مبارزه با تروریسم و دفاع از حقوق بشر آغاز کرده است. چین و هند و برخی دولتهای آمریکای لاتین و آفریقا به سمت ایجاد اقتصاد صنعتی و قرار گرفتن در مسیر تمدن پیش میروند، همان طور که غرب در قرن نوزدهم این رویکرد را آغاز کرد، علاوه بر این که آنها انقلاب تکنولوژیک و اقتصاد جهانی شده را نیز دنبال میکنند.
سطح فقر و بیکاری در جهان رو به افزایش گذاشته است. حدود یک میلیارد نفر که 80% از آنها از ساکنان جمهوری کنگو و ماداگاسکار و لیبریا و بروندی هستند، زیر خط فقر زندگی میکنند، این در حالی است که ثروت 50 سرمایه دار دنیا بالغ بر 1.5 تریلیون دلار است. کوشیک باسو معاون ارشد رئیس بانک جهانی و کارشناس ارشد اقتصادی آن در این زمینه میگوید: اگر فرض کنیم که این ثروت بتواند سالیانه هشت در صد رشد داشته باشد، میزان درآمدهای سالیانه این 50 نفر به اندازه میزان در آمدهای بیش از یک میلیارد نفر است که زیر خط فقر زندگی میکنند.
بحران اقتصادی و مالی که دامن نظام سرمایهداری اروپا و آمریکا را گرفته، باعث شده بسیاری از متفکران غربی به این نکته اعتقاد پیدا کنند که نظام سرمایهداری نقش تاریخی خود را از دست داده و به سر باری برای انسانیت تبدیل شده است. کمک گرفتن از دولتهای غنی صاحب اقتصاد قوی نظیر چین برای ترمیم نظام فروپاشی شده سرمایهداری است، این روند گرچه میتواند فروپاشی این نظام را به تعویق بیندازد، اما نمیتواند مانع از فروپاشی قطعی آن شود. شعارهای مطرح شده در جنبش اشغال والاستریت که فقرا در دولتهای سرمایهداری آن را مطرح میکردند نیز نشان دهنده میزان بحرانی است که رویکردهای نئو لیبرالی با آن مواجه است.